سلام دیشب ساعتای 1 از شدت در استخونای فک و کاسه چشمم خابم برد ولی ساعت 4 با یه صدا که بهم میگفت اشکالی نداره . مهم نیست . سال بعد بهتر میشی . از خواب پاشدم و دوباره زدم زیر گریه ! داشتم خواب میدیم یا بهتر بگم یه خواب میشنیدم
چند بار مامانمو صدا زدم و اونم بیدا شد . نشست گریه ها و ناله های منو نگاه کرد و دلداری داد بعد بابا بیدار شد اونم کلی حرف زد . دو داستان جالب گفت که حتما یه موقه واستون میگم .دو داستان واقعی . امید وار کننده .
با این اوضاع قطعا میمونم. قبول شدنم مثه این میمونه که خدا یه آدم فلجو شفا بده .
باورم نمیشه با این درصدا باید زیر 2000 میشدم . نمیدونم نمیدونم چی شده
به هر حال دوباره کمی نیرو گرفتم . خدا اگه میشه اینبار کمک کن
راستی بخاطر اشتباهای تایپی اخیر متاسفم . احتمالا در آینده درستشون میکنم
درباره این سایت